4

امروز تنها بودم ،گ زنگ زد یه چیزایی گفت که واقعا عجیب بود از طرفی دلم نمیخواد باور کنم از طرفی خب طرف مقابل چرا باید خودش رو در مقابل همچین چیزی قرار بده!

نمیدونم ولی به هرحال باعث شد اپ اینستا رو فعلا پاک کنم و توییتر رو دی اکتیو کنم هرچی کمتر تو این فضا باشم برای روانم بهتره تهش فقط اینجا برام میمونه و امیدوارم هیچ آشنایی اینجارو پیدا نکنه...

زبان خوندم،تنها کار مفید امروزم فکر میکنم همین بود...

یه فایلی که دیروز چندبار وسوسه شدم پول بدم بابتش رو مجانی پیدا کردم،پول نداشتم وگرنه این کارم اخلاقی و درست نیست!امیدوارم محمد مصلح ببخشه منو... چقدر از این حلال کردن بدم میاد طرف زندگیت رو زهرمار میکنه و بعد با یه حلال کن تو بدترین موقعیت میخوان سرو تهش رو هم بیارن! بعد خودم از آدمی که زحمت کشیده فایل ساخته میخوام منو ببخشه ....

آدمیزاد واقعا عجیبه کار بقیه اخ و پیفه ولی خودش نه !

3

جدی عشق چقدر زندگی رو شیرین تر میکنه!

امروز هم زبان خوندم و پته رو دوختم و یه کوکوی مرغ جدید درست کردم،فردا میرم پیاده روی وقتی چرکولکم پیاده روی رو دوس ندارم قبلتر شال میپوشیدی و موهات معلوم نبود الان باید حتماْ موهام تمیز باشه که رها برم بیرون ...

بابا زنگ زد کمی حرف زدیم، دلم همیشه براش تنگه

میخوام با آدمهای اون بیرون مهربونتر باشم.

2

قمیشی داره میخونه ،همیشه برای من یادآور اون سال های دوره!

دیروز وقتی الف برگشت خونه یه دسته گل خیلی خیلی قشنگ برام گرفته بود و عجیب این بود که یه لحظه حس کرده بودم برام گل میگیره واقعا حس خانوم ها واقعا عجیبه...

ولی وقتی با دسته گل به اون قشنگی دیدمش اونقدر شوکه شدم که نمیتونستم چیزی بگم،یه ترکیب قشنگ که همین الان برگشتم پشت سرم رو دوباره نگاه کردم. بهم گفت چون یار و یاورم بودی این روزها.

یه حس خیلی خوبی بود اینکه کارها و تلاشت دیده شده و این آدم قدردانه...

امروز هم زبانم رو خوندم و پته رو هم بافتم.فیلم رو هم ببینم و یه تیک قشنگ بخوره امروزم.

1

هایده داره میخونه،منتظرم ناهار گرم بشه دارم با غذاها زینک میخورم وزنم رسیده به ۴۶و میخوام دوباره به ۵۰ برسم فقط خودم میدونم چقدر ضعیف شدم این مدت!

امروز زبان خوندم اولین روز بود،امیدوارم مداوم باشه.

روزهامم عجیبه ... هنوز نمیدونم چه حسی دارم! سوگ رو با خشم دارم تجربه میکنم مثلا چندروز پیش یهو رو زبونم اومد که همه چی داشتی که تو چرا ول کردی و رفتی...

حتی گاهی حس میکنم با مردنش هم داره باز روی زندگیم تاثیر میذاره عین وقتی بود و سهم من از الف رو کمتر میکرد،من همیشه در تلاش برای کمتر خرج کردن بودم که پس انداز بشه و همون پس انداز جایی خرج میشد که اون مریض میشد!! چرا واقعا به فکر خودش نبود؟ نه سلامتی نه حتی اذیت نشدن اطرافیانش... یعنی چطور میشه یه آدم حتی یه قرون پس انداز نکنه برای روز مبادا؟

واقعا آدم عجیبی بودی زن کاش بچه هات رو کمی بیشتر دوس داشتی ...