صبح رفتم جلوی موهام رو کوتاه کردم و کمی ابروهام رو مرتب ،با همین کار کوچیک واقعا قشنگ شدم! بعدش رفتم پیاده روی اینبار حتی شال رو دیگه دور گردنم نداشتم نمیدونم چه اصراری بود که حتما باید دور گردنم باشه وقتی نمینداختم پس من امروز کامل اون ترس رو کامل دور کردم از خودم ....
گاهی فکر میکنم آدم های بیرون واقعا از من خوششون میا چون خیلی با من مهربونن و بهم لبخند میزنن آقایون بیشتر :))
با دوتا از همسایه ها توی آسانسور و پارکینگ مکالمه های طولانی داشتم ...
خونه رو تمیز کردم و بعد یه مکالمه ی خوب با الف ... این پسر رو خیلی دوس دارم ...
سنگ قبر رو طراحی کرده بودن و باز برای تایید نظر من رو هم پرسیدن! چقدر با شعور و قشنگ ،حس خوبی داشتم از این رفتار .
فردا میخوام حلوا درست کنم و امیدوارم خوب بشه ...
بهش گفتم کلمه ی آرزو درسته؟ نباید مینوشتین امید گفت : خب نه چون برای ما اون یه آرزو بود که هیچوقت نداشتیمش ....